شهید محمد هادی ذوالفقاری

شهید مدافع حریم اهل بیت (ع) و انقلاب اسلامی

شهید محمد هادی ذوالفقاری

شهید مدافع حریم اهل بیت (ع) و انقلاب اسلامی

شهید محمد هادی ذوالفقاری

سال 1367 بود که محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد.او در شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد.
وقتی تقویم را که می بینند درست مصادف است با شهادت امام هادی (ع) بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی (ع) شد و در این راه و در شهر امام هادی (ع) یعنی سامراء به شهادت رسید.
خانواده‌ هادی می گویند : هادی اذیتی برای ما نداشت. آنچه می خواست را خودش به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود. مستقل بار آمد و این، در آینده زندگی او خیلی تأثیر داشت. هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌ سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
هادی علاقه ی زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت.ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.
از خصوصیات بارز هادی کمک پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش روشن شد.
انرژی‌اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی و انجام کارهای فرهنگی می گذشت. پس از پرواز ناگهانی سید علیرضا در تابستان سال 88 هادی آرام و قرار نداشت و بسیار غمگین بود. زیرا نزدیکترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود. سال بعد از عروج آقا سید علیرضا همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سیدعلیرضا مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید.
کتاب همسفرشهدا منتشر شد.
هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.زیرا راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درون هادی نبود و در نهایت شهادت چه زیبا او را برگزید. وهادی فدای امام هادی (ع) شد.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ ارديبهشت ۰۰، ۱۳:۰۵ - روح الله
    🙌
  • ۱۴ ارديبهشت ۰۰، ۱۲:۵۰ - روح الله
    عالی👌

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابراهیم هادی» ثبت شده است

ابراهیم تهرانی    حاج باقر شیرازی

چند روزی بود که هادی را نمی دیدم. خبری از او نداشتم. نمی دانستم برای جنگ با داعش رفته.

در مسجد هندی همه از او تعریف می کردند. از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اینکه با لوله کشی آب، در منزل بیشتر مردم یک یادگار از خودش گذاشته بود.

یکی دوبار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توی گوشی نام او را به عنوان «ابراهیم تهرانی» ثبت کرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید. بچه تهران هم بود. برای همین شد ابراهیم تهرانی.



تا اینکه یک روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام علیک کردیم. گفتم: ابراهیم تهرونی کجایی نیستی؟

می دانستم در حوزه علمیه هم او را اذیت کرده اند. او با دوچرخه به حوزه و برای کلاس می رفت، اما برخی افراد با اینکار مخالفت می کردند.

با اینکه درس و بحث او خوب بود و حسابی مشغول مطالعه بود، اما چون در کنار درس مشغول لوله کشی بود، بعضی ها می گفتند یک طلبه نباید این کارها را انجام دهد!

خلاصه آن روز کمی صحبت کردیم. من فهمیدم که برای جهاد به نیروهای حشدالشعبی ملحق شده.

آن روز در خلال صحبت ها احساس کردم در حال وصیت کردن است. نام دو سید روحانی را برد و گفت: من به دلایلی به این دو نفر کم محلی کردم. از طرف من از این دو نفر حلالیت بطلب.

بعد یکی از اساتید خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم حتماً از فلانی حلالیت بطلب. نمی خواهم کینه ای از کسی داشته باشم و نمی خواهم کسی از من ناراحت باشد.

می دانستم آن شیخ یکبار به مقام معظم رهبری توهین کرده بود و ...

او همینطور وصیت کرد و بعد هم رفت. یک پیرمرد نابینا در محل داشتیم که هادی با او رفیق بود. او را تر و خشک می کرد. حمام می برد و... همیشه هم، او را با خودش به مسجد می آورد. هادی سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند.

بعد از نماز بود که دیگر هادی را ندیدم. تا اینکه هفته بعد یکی از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام کرد. من به اعلامیه او نگاه کردم. تصویر خودش بود اما نوشته بود: شیخ هادی ذوالفقاری. اما من او را به نام ابراهیم تهرانی می شناختم.

بعدها شنیدم که یکی از دوستان شهید او «ابراهیم هادی» نام داشت و هادی به او بسیار علاقمند بود.



خبر را در مسجد اعلام کردیم. همه ناراحت شدند. پیکر هادی چند روز بعد به نجف آمد. همه برای تشییع او جمع شدند.

وقتی من در خانه گفتم که هادی شهید شده همه خانواده ما ناراحت شدند. همسرم گفت: می خواهم به جای مادرش که در اینجا نیست در تشییع این جوان شرکت کنم.

بسیار مراسم باشکوهی برگزار شد. من چنین تشییع باشکوهی را کمتر دیده ام. پیکر او در تمام حرمین طواف داده شد و اینگونه باشکوه در ابتدای وادی السلام به خاک سپرده شد.

از آن روز تا حالا هیچ روزی نیست که در منزل ما برای شیخ هادی فاتحه خوانده نشود. همیشه به یاد او هستیم. لوله کشی آب منزل ما یادگار اوست.

یادم نمی رود. یک هفته بعد از شهادت، خوابش را دیدم. در خواب نمی دانستم هادی شهید شده. گفتم: شما کجایی، چی شد، نیستی؟

گفت: الحمدلله به آرزوم رسیدم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۳۰
همسفر شهدا

فتنه داعش

می گویند تاریخ مرتب تکرار می شود، فقط اسم ها عوض می شود، وگرنه بسیاری از اتفاقات سالها و قرن های گذشته، با نام هایی جدید تکرار می گردد.

از روزی که بیداری اسلامی منطقه ما را فرا گرفت، آمریکا و اسرائیل با کمک حاکمان فاسد منطقه، یک نوع کودتا را در کشور سوریه به راه انداختند. آنان می خواستند وانمود کنند که سوریه هم مانند تونس و لیبی و مصر و بحرین و ... درگیر بیداری اسلامی شده!

اما تفاوت آشکار بحران سوریه با دیگر کشورها، حضور تروریست های صدها کشور در غالب قیام مسلحانه بر ضد دولت سوریه بود!

شکی نبود که دولت مردمی سوریه تاوان حمایت از محور مقاومت را پرداخت می کرد. ترویست های سوری صدها انسان بیگناه را فقط به جرم حمایت از دولت قانونی این کشور به خاک و خون کشیدند.


(عکس توسط شهید ذوالفقاری گرفته شده است)

آنچه که ما از خوارج زمان امیرالمومنین علی(ع) شنیده بودیم در رفتار این قوم وحشی مشاهده کردیم. دولتهایی که ادعا می کردند نظام سوریه ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند که گروه های مردمی به حمایت از دولت سوریه برخواستند.

مدتی بعد، خشن ترین گروه های مسلح در غالب دولت اسلامی عراق و شام (با نام داعش) اعلام موجودیت کرده و حملات گسترده ای را آغاز کردند. آنان روی فاسدترین ظالمان تاریخ را سفید کردند. کارهایی از این قوم سر زد که تاریخ از نوشتن آن شرم دارد!

اما همه می دانستند که اسرائیل و حامی همیشگی آن یعنی آمریکا، عامل اصلی ایجاد و حمایت داعش هستند.

در اوایل سال 1393 داعش توانست در عراق برای خودش زمینه نفوذ را فراهم کند. سپس شهر موصل و چندین منطقه دیگر با خیانت نیروهای وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شیعه و سنی را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام کردند.

اوضاع عراق عجیب و غریب شد. آیت الله سیستانی حکم جهاد صادر کرد. صدها زن و مرد شیعه و سنی آماده مبارزه با داعش شدند.

هادی در این ایام در حوزه نجف مشغول تحصیل بود. با اعلام حکم جهاد، از مسئولین نیروهای مردمی(حشد الشعبی) تقاضا کرد که با اعزام او به جبهه نبرد با داعش موافقت کنند. اما مسئول نیروها که از دوستان هادی بود با اعزام او مخالفت کرد.

او سال قبل نیز از آنها خواسته بود که برای دفاع از حرم، به کشور سوریه اعزام شود اما مخالفت شده بود. اینبار تقاضای مکرر او جواب داد. هادی توانست خود را به جمع نیروهای مردمی برساند.

او از زمانی که در ایران بود، در کارهای هنری فعالیت داشت. تولید فیلم و عکس از برنامه های شهدا و ... از کارهای او بود.

حالا همین برنامه ها را در غالب نیروهای مردمی عراق آغاز کرده بود. تهیه فیلم، خبر و عکس از نبردهای شجاعانه نیروهای مردمی.



هادی هرجا قدم می گذاشت از شهدا می گفت. از ابراهیم هادی، از شهید دین شعاری و...

او برای رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهیدان دفاع مقدس می گفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا می کرد. آنها تشنه فرهنگ انقلابی بسیجیان ما شده بودند.

این عطش باعث شد که فرماندهان حشدالشعبی از هادی بخواهند برای تهیه چفیه و پیشانی بند و پرچم راهی ایران شود.

آنها مبلغی حدود صد میلیون تومان در اختیار هادی قرار دادند تا برای تهیه این اقلام به ایران برگردد.

آن قدر در عراق به او اعتماد پیدا کردند که این مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سریعتر، این اقلام فرهنگی به کسانی که در خط مقدم جنگ علیه داعش هستند برسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۴
همسفر شهدا

برکت  

برکت در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی قابل بحث و توجیه باشد. برخی افراد بودند که آنچه خدا در اختیارشان نهاده بود را برای رفع مشکلات مردم قرار می دادند و خدا هم از خزانه غیب خود مشلات مالی آنها را برطرف می کرد.

مثلاً شهید ابراهیم هادی. دوست می گفت: یک شب ابراهیم را دیدم که در کوچه راه می رود. پرسیدم: کاری داری؟

گفت: از صبح تا به حال کسی از بندگان خدا را ندیدم که مشکل مالی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. برای همین ناراحتم.

ابراهیم هادی هیچ گاه پول را برای خودش نخواست، بلکه با پولی که به دستش می رسید مشکلات بسیاری از رفقا را برطرف می کرد. بارها شده بود که مسافرکشی می کرد و پول آن را خرج هیئت و یا افراد نیازمند می کرد.

این ویژگی های شهید ابراهیم هادی، برای هادی ذوالفقاری خیلی جالب بود.



هادی ذوالفقاری، ابراهیم را خیلی دوست داشت، برای همین سعی می کرد مانند این شهید عزیز، با درآمد خودش مشکلات مردم را برطرف کند.

یادم هست که در تهران، تصویر نسبتاً بزرگ شهید ابراهیم هادی را جلوی موتور نصب کرده بود و این طرف و آنطرف می رفت. هادی هم از خدا خواسته بود که بتواند گره از مشکلات خلق خدا برطرف کند.

باید اشاره کرد که نشستن و دعا کردن، برای اینکه خداوند برکت خود را نازل کند، در هیچ روایتی وارد نشده. انسان اگر می خواهد به جایی برسد باید تلاش کند.

زمانی که هادی ذوالفقاری در تهران بود و در بازار آهن فعالیت می کرد، همیشه دست خیر داشت. خصوصاً برای هیئت ها بسیار خرج می کرد.

هادی می گفت باید مجلس امام حسین(ع) پر رونق باشد. باید این بچه ها که هیئت می آیند خاطره خوشی داشته باشند.

هربار که برای هیئت و یا کارهای فرهنگی مسجد احتیاج به کمک مالی داشتیم اولین کسی که جلو می آمد هادی بود. همیشه آماده بود برای هزینه کردن.

یکبار به هادی گفتم: از کجا این همه پول می یاری؟ مگه توی بازار چقدر بهت حقوق می دن؟

خندید و گفت: از خدا خواستم که همیشه برای این طور کارها پول داشته باشم. خدا هم کمکم می کنه.

پرسیدم: چطوری؟

گفت: باید تلاش کرد. بعد ادامه داد: برای اینکه برخی خرج ها رو تأمین کنم، بعد از کار بازار آهن، با موتور کار می کنم. بار می برم، مسافر و... خدا هم توی پول ما برکت قرار می ده.



هادی در نجف هم دست از این کارها بر نمی داشت، بسیاری از طلبه های نجف از فعالیتهای هادی می گفتند و اینکه نمی دانستند هادی از کجا پول می آورد، اما کارهای خیر ماندگاری از خود به یادگار می گذارد.

زمانی که هادی شهید شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خاطرات خود را از هادی بیان کردند. یکی می گفت: این عبایی که دارم را هادی برایم خرید، دیگری به نعلین خود اشاره کرد. یکی دیگر از آنها از لوله کشی آب خانه اش می گفت و...

هادی برای تأمین هزینه این کارها در نجف کار می کرد. این اواخر کاری کرده بود که مسئولین گروه های نظامی مردمی (حشدالشعبی) حسابی به او اطمینان داشتند. همیشه پول در اختیار او می گذاشتند تا برای کارهایی که در نظر دارد هزینه کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۱۹
همسفر شهدا

اهانت به رهبر

از زمانی که به عراق رفت و در نجف ساکن شد، نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیدا کرد. به ما که در تهران بودیم می گفت: شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمی داند، قدر ولایت فقیه را نمی دانید. مشکل کار در اینجا نبود بحث ولایت فقیه است. لذا آمریکا بر گُرده ی این مردم سوار است و هر طور می خواهد عمل می کند.

خوب یادم هست که ارادت هادی به ولی فقیه بسیار بیشتر از قبل شده بود. هر بار که می آمد، پوسترهای مقام معظم رهبری را تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد.

در اتاق شخصی او هم دو تصویر بزرگ روی دیوار بود. تصویر مقام معظم رهبری و در زیر آن پوستر شهید ابراهیم هادی.



هادی در آخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی را تعریف کرد. او به نفوذ برخی از عمامه های انگلیسی و افراد ساده لوحی که از دشمنان اسلام پول می گیرند تا تفرقه ایجاد کنند اشاره کرد و ادامه داد: مدتی قبل شخصی می آمد نجف و به جای ارشاد طلبه ها و... تنها کارش این شده بود که به مقام معظم رهبری اهانت کند!

او انگار وظیفه داشت تا همه مشکلات امت اسلامی را به گردن ایشان بیاندازد. من یکی دوبار تحمل کردم و چیزی نگفتم. بعد از سر امر به معروف چند کلامی با ایشان صحبت کردم و او را توجیه کردم اما انگار این آقا نمی خواست چیزی بشنود! فقط همان جملاتی که اربابانش برای او دیکته کرده بودند را تکرار می کرد!

من در مورد خیانت های آمریکا و انگلیس، به خصوص در عراق برای او سند آوردم اما او قبول نمی کرد!

روز بعد و بار دیگر این آقا شروع به صحبت کرد. دوباره مشغول اهانت شد، نمی دانستم چه کنم. گفتم حالا دیگر وظیفه من این است که با این آقا برخورد کنم. چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب می کند.

استخاره کردم با این نیت که می خواهم این آقا را خوب بزنم، آیا خوب است یا نه؟ خیلی خوب آمد.

وقتی که مثل همیشه شروع کرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ...

حسابی او را زدم. طوری با او برخورد کردم که دیگر پیدایش نشد. از آنجایی که من هیچ گاه با هیچ کس بحثی نداشتم و همیشه با طلبه ها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از این اتفاق، این موضوع برای همه عجیب به نظر آمد.


(عکس توسط خود شهید گرفته شده است)


هرکس من را می دید می گفت: شیخ هادی، ما شما را تا به حال اینگونه ندیده بودیم. شما که اصلا اهل دعوا و درگیری نیستی؟ چه شد که این قدر عصبانی شدی؟ مگر چه اهانتی به شما کرده بود؟

من هم برای آنها از بحث تفرقه و کارهایی که برخی عالم نماها برای ضربه زدن به اسلام استفاده می کنند گفتم. برای آنها شرح دادم که چندین شبکه ماهواره ای وابسته به یک عالم در کشور انگلیس فعال است و تنها کاری که می کند ایجاد وهن نسبت به شیعه و تفرقه بین فرقه های اسلامی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۲
همسفر شهدا

دستگیری از مردم  حجت الاسلام سمیعی و...

یادم هست در خاطرات ابراهیم هادی خواندم که همیشه به دنبال گره گشایی از مشکلات مردم بود. این شهید والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام همیشه جیبم پر پول باشد تا گره از مشکلات مردم بگشایم.

من دقیقاً چنین شخصیتی را در هادی ذوالفقاری دیدم. او ابراهیم هادی را الگوی خودش قرار داده بود. دقیقاً پا جای پای ابراهیم می گذاشت.



هادی صبح ها تا عصر در بازار آهن کار می کرد و عصرها نیز اگر وقت داشت با موتور کار می کرد. اما چیزی برای خودش خرج نمی کرد. وقتی می فهمید که مثلاً هیئت نوجوانان مسجد، احتیاج به کمک مالی دارد دریغ نمی کرد.

یا اگر می فهمید که شخصی احتیاج به پول دارد، حتی اگر شده قرض می کرد و کار او را راه می انداخت. هادی چنین انسان بزرگی بود.

من یکبار احتیاج به پول پیدا کردم. به کسی هم نگفتم، اما هادی احساس کرد که من احتیاج به پول دارم، سریع مبلغی را آماده کرد و به من داد.

زمانی که می خواستم عروسی کنم نیز هفتصد هزار تومان به من داد. ظاهراً این مبلغ تمام پس اندازش بود. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم.

اما یکبار برادری را در حق من تمام کرد. زمانی که برای تحصیل در قم مستقر شده بودم، یک روز به هادی زنگ زدم و گفتم: فاصله حجره تا محل تحصیل من زیاد است و احتیاج به موتور دارم، اما نه پول دارم و نه موتورشناس هستم.



هنوز چند ساعتی از صحبت ما نگذشته بود که هادی زنگ زد. گوشی را برداشتم. هادی گفت: کجایی؟

گفتم: توی حجره در قم.

گفت: برات موتور خریدم و با وانت آوردم قم، کجا بیارم؟

تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من ار حل کرد. نمی دانید آن موتور چقدر کار من را راه انداخت.

بعدها فهمیدم که هادی برای بسیاری از اطرافیان همینگونه است. او راه درست را انتخاب کرده بود. هادی این توفیق را داشت که اینگونه اعمالش مورد قبول واقع شود.

کارهای او مرا یاد حدیث امام کاظم(ع) در بحار الانوار، ج 75، ص 379 انداخت که فرمودند: همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.  

***

هادی در مورد کارهایی که انجام می داد خیلی‌ تودار بود. از کارهایش حرفی نمی زد. بیشتر این مطالب را بعد از شهادت هادی فهمیدیم.

وقتی هادی شهید شد و برای هادی مراسم گرفتیم اتفاق عجیبی افتاد. من در کنار برادر آقا هادی در مسجد بودم.

یک خانمی آمد و همینطور به تصویر شهید نگاه می کرد و اشک می ریخت. کسی هم او را نمی شناخت. بعد جلو آمد و گفت: با خانواده شهید کار دارم.  

برادر شهید جلو رفت. من فکر کردم از بستگان هادی است، اما برادر شهید هم او را نمی شناخت.

این خانم رو به برادر هادی کرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالی خوبی نداشتیم. خیلی گرفتار بودیم. برادر شما خیلی به ما کمک کرد.

برای ما عجیب بود. همه جور از هادی شنیده بودیم اما نمی دانستیم مخفیانه این خانواده را تحت پوشش داشته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۰۶
همسفر شهدا

گمنامی

اوایل کار بود. حدود سال هشتاد وهفت. به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شهید هادی بودیم. شنیدم که قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دو نفر از بچه های مسجد موسی ابن جعفر(ع) چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند.

سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتیم. سیدعلی مصطفوی و دوست صمیمی او هادی ذوالفقاری با یک کیف پر از کاغذ آمدند.



سیدعلی را از قبل می شناختم، مسئول فرهنگی مسجد بود. او بسیار دلسوزانه فعالیت می کرد. اما هادی را برای اولین بار می دیدم.

آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم در مورد شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم.

در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود. در پایان صحبت های سیدعلی، رو به من کرد و گفت: شرمنده، ببخشید، می تونم مطلبی رو بگم؟

گفتم: بفرمایید

هادی با همان چهره ی باحیا و دوست داشتنی گفت: قبل از ما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتند، اما هیچکدام به چاپ کتاب نرسید! شاید دلیلش این بوده که می خواستند خودشان را در کنار شهید مطرح کنند.

بعد سکوت کرد. همینطور که باتعجب نگاهش می کردم ادامه داد: خواستم بگویم همینطور که این شهید عاشق گمنامی بوده، شما هم سعی کنید که ...

فهمیدم چه چیزی می خواهد بگوید، تا آخرش را خواندم. از این دقت نظر او خیلی خوشم آمد.



این برخورد اول سرآغاز آشنایی ما شد. بعد از آن بارها از هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره شهدا و به خصوص یادواره شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم.

او بهتر از آن چیزی بود که فکر می کردیم. جوان فعال، کاری، پرتلاش اما بدون ادعا.

هادی بسیار شوخ طبع و خنده رو و در عین حال زرنگ و قوی بود. ایده های خوبی در کارهای فرهنگی داشت. با این حال همیشه کارهایش را در گمنامی انجام می داد. دوست نداشت اسم او مطرح شود.

مدتی با چاپخانه های اطراف میدان بهارستان همکاری می کرد. پوسترها و برچسب های شهدا را چاپ می کرد. در زیر بیشتر این پوسترها به توصیه او نوشته بودند‌: جبهه فرهنگی، علیه تهاجم فرهنگی- گمنام

رفاقت ما با هادی ادامه داشت. تا اینکه یک روز تماس گرفت. پشت تلفن فریاد می زد و گریه می کرد! بعد هم خبر عروج ملکوتی سید علی مصطفوی را به من داد.  



سال بعد همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سیدعلی مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید.

کتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سید علی، هادی بسیار غمگین بود. نزدیکترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود.

هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.

تابستان سال 1391 در نجف و در گوشه حرم حضرت علی(ع) او را دیدم. یک دشداشه عربی پوشیده بود و همراه چند طلبه دیگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم وگفتم: هادی خودتی؟!

بلند شد و به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم. باتعجب گفتم: اینجا چیکار می کنی؟

بدون مکث و با همان لبخند همیشگی گفت:‌ اومدم اینجا برا شهادت!

خندیدم و به شوخی گفتم: برو بابا، جمع کن این حرفا رو، در باغ رو بستند، کلیدش هم نیست! دیگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن. 

دو سال از آن قضیه گذشت. تا اینکه یکی دیگر از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد. او نوشته بود: «هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست»

برای شهادت هادی گریه نکردم. چون خودش تأکید داشت که اشک را فقط باید در عزای حضرت زهرا(س) ریخت. اما خیلی در مورد او فکر کردم.

هادی چه کار کرد؟ از کجا به کجا رسید؟ او چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟

اینها سوالاتی است که ذهن من را بسیار به خودش درگیر نمود. و برای پاسخ به این سوالات به دنبال خاطرات هادی رفتیم. 



اما در اولین مصاحبه، یکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأیید این سخنان بود. او برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت: وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند.

هادی ذوالفقاری مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت، شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده ای و بعد از این بیشتر خواهی شنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۷
همسفر شهدا